قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت دویست و سی و یکم
زمان ارسال : ۴۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
حالم بهتر شده بود. هنوز خیلیوقتها فکر ناکامی تلخم در عشق و اعتمادی که بر باد رفته بود ذهنم را درگیر میکرد و در خودم فرومیرفتم ولی تصمیم گرفته بودم فراموش کنم. باید زندگی میکردم. نباید به شمس اجازه میدادم با این ضربه طوری مرا از پا بیندازد که دیگر نتوانم بلند شوم و از بقیهی عمرم لذت ببرم. سعی میکردم خودم را سرگرم کنم، با گلدوزی و کارهای خانه، گاهی هم نگاهی به کتابهای درسیا
فاطمه
00وای خدای من 🫣 کاشکی در رو باز نمیکرد تابان، نکنه بلایی سرش بیاره...